سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک ساعت در .....

گفتم چه بنویسم که با یادداشت های قبلی متفاوت باشد

                       --------------------------------------------------

                             پیشاپیش از دوستان زنجانی پوزش میطلبم 

                            ------------------------------------------

درچند ماه گذشته روزی با خودروی سواری شخصی به شهر زنجان رفتم ؛ البته مقصد من شهرستان

 بیجار بود .

ساعت 5 صبح از تهران خارج شدم ؛ چون فرصت داشتم به سمت زنجان حرکت کردم و ساعت هشت

وارد زنجان شدم ؛ تصمیم گرفتم صبحانه خورده و گشتی در شهر بزنم طی ساعتی که در شهر زنجان

بودم چهار بار با افسران راهنمایی و راننده گی روبرو شدم ؛اولین بار که در حال و هوای  راننده گی

در تهران بودم ! افسر موتورسواری رادرکنار خودروام‘مشاهده کردم که به سبک اشاره می خواست

با من ارتباط برقرار کند . چون شیشه بالا بود متوجه نشدم  لحظه ای ایستادم و شیشه را پایین آورده

سوال کردم ‘ به زبان ترکی چیزی گفت متوجه نشدم .کنار خیابان ایستادم و -

گفتم: گویا شما توجه ای به قانون و مقررات اجتماعی ندارید !؟

گفت: اما به فارسی ‘ شما توجه به مقررات رانندگی ندارید!؟ بعد من..... !؟

گفتم: چطور شما راننده گی مرا می بینید ! اما قوانین اساسی و مهم  برای شما اهمیتی  ندارد  و به

چشم نمی آید !؟

گفت: چطور!؟

گفتم: شما بفرمایید اشکال راننده گی چه بوده!؟

گفت: شما آرام حرکت می کنید و می ایستید ‘ چند لحظه بعد حرکت و باز توقف ‘ چند  دقیقه هست که

شما را اینگونه می بینم /

گفتم: راننده گی من هم چون همه روزه است (بدانید ‘ ره رو آن است که آهسته و پیوسته رود / نه .

....‘ گفت: راننده گی در تهران ... این چگونه است ؟

گفتم: اگر چند ماه گذشته در تهران بودید !! همین می دیدید ‘افرادی که به صورت غیر قانونی و بدون

مجوز به خیابان ها می ریختند علاوه بر ایجاد نگرانی برای مردم و وارد کردن خسارت فراوان باعث

ایجاد ترافیک شدید می شدند‘ و هم قانون را زیر پا می گذاشتند و هم حقوق مردم را پایمال می کردند

خوب درچنین ترافیک رسانه ای که یک راده به حساب می آورند باید لحظه ای ایستاد و تامل و مجدداَ

همین رویه را تکرار کرد . ( در یک چنین فضای آشوب و اضطراب ‘‘‘!!! تصمیم چیست؟)

بهر حال با آقای افسر خداحافظی کرده و به راه ادامه دادم تصمیم  گرفتم به بازار بروم  و ( بیر تعداد

پیچاق آلام ) اما چون تشنه شده بودم در مقابل فروشگاهی توقف کردم و‘‘‘ایسته دیم بیر سو قابچاقی

آلام ‘‘‘ بعد از برگشت افسر راهنمایی در کنار خودروام ایستاده بود ‘ قبل از اینکه ایشان صحبت کنند

گفتم: جناب من ترکی بلد نیستم لطفاَ فارسی صحبت کنید .

مجدداَ گفتم: چیزی شده!؟

گفت: دوبله پارک کردی !

گفتم: من پارک نکردم چند لحظه توقف داشتم ‘ چطور مگه!!؟

گفت : خوب خلافه /

گفتم: چرا!؟

گفت: این همه جای پارک و ‘ دوبله !!!

گفتم: کدام جای پارک‘! در خیابان حتی برای یک خودرو هم جای پارک نیست ‘! چاره ای نیست برای

چند لحظه مجبور به ایستادن دوبله هستیم .

گفت: آقا این همه جا ‘ پس از لحظه ای دیدن و دقت متوجه شدم که در تهران  نیستم ‘ بلکه در شهر

ذیگری هستم ‘ به جناب ستوان گفتم ببخشید من فکر کردم در تهران هستم ‘ زیرا در تهران افراد بی

مسئولیت و خود خواهی وجود دارند که با ایجاد بلوا و قائله و آتش زدن و بستن  راه باعث می شوند

راهی  برای عبور نباشد و خودرو ها بناچار دوبله  یا سوبله و ... بایستند . با ایشان  نیز خدا حافظی

کرده به حرکت ادامه دادم ‘ برای رفتن  به  بازار و خرید  پیچاق آشپزخانه  باید آدرس می گرفتم ‘ در

حین حرکت راننده  خودروی کنارم را صدا زدم  تا آدرس را بپرسم  هر دو  می بایست آهسته  حرکت

می کردیم تا بتوانیم صحبت کنیم و صدای  یکدیگر را بشنویم و این باعث  شده بود تا  عرض خیابان 

بسته و خودرو ها ی پشت سر ما به آرامی حرکت کنند  که تعدادی از راننده گان اقدام  بوق زدن پی

در پی نمودند .دراین هنگام من نیز شروع به بوق زدن کردم ‘این بار نیز با یک افسر وظیفه شناس 

روبرو شدم /

پرسیدم جناب دیگر چه شده ؟

گفت: چرا بی جهت بوق می زنی ؟

گفتم: این همه بوق زدن شما فقط به من می گویید و اعتراض می کنید !؟

گفت: اونها به واسطه شما که راه را بسته اید بوق زدن شما که جلویتان باز بود ‘ چرا؟

گفتم: در تهران جلبک هایی در خیابان راه می افتادن و بی خود شروع به زدن بوق می کردند و اگر

راننده ای بوق نمی زد ‘ شیشه و بدنه خودرو را شکسته و داغون  می کردن ‘ لحظه ای  فکر کردم

با این عده ی شرور روبرو شدم!

بهر حال این نیز بگذشت إ پس از خرید با شهر زنجان ‘‘‘ آلاه تاپشرب  زنجان دان بیجارا طرف گدیم

این ماجرا ادامه دارد . اما جون قصد ندارم دوستان را خسته و آزرده کنم همین جا خاتمه می دهم