سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مروری بر صحیفه انقلاب(2)

بی تردید رمز بقای انقلاب اسلامی همان رمز پیروزی است که دو رکن–اصلی آن انگیزه ی الهی ومقصد عالی حکومت اسلامی که برای همان انگیزه و مقصد است. 

اینجانب به همه نسل های حاضر و آینده وصیت می کنم که اگر بخواهید اسلام و حکومت الله بر قرار باشد و دست استعمار و استعمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود این انگیزه الهی را که خداوند تعالی در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده از دست ندهید .  > متن وصیت نامه<

 گر چه بدون رهبری امام عادل و مصمم پیروزی میسر نیست ولی حضورامتی که عزم خود را جزم کرده و ملت آگاه شرط ضروری آن می باشد خدای سبحان در باره ی مومنین چنین می فرماید : مومنان حقیقی آنهایی هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند و انقیاد کامل دارند ؛ و هر گاه در کاری به اجتماعشان به حضور لازم باشد حاضر آیند و تا اجازه نخواهند هرگز از محضر بیرون نمی روند .  >نورآیه 62<

امت اسلامی ایران هرگز صحنه را ترک نکرده و ازاسلام ناب محمدی(ص)

حمایت کرده است و در طرد طاغیان غفلت ننموده و با نثار سر ؛ سرافراز

شده و با فداکاری همه جانبه درپیروزی انقلاب اسلامی ودفاع مقدس خود

شایسته تحسین شده است؛همانطوری که قرآن از ایثار انصار مدینه تجلیل

کرد ؛ حضرت امام خمینی (ره) نیز از تمام مردم تقدیر نمود و بلکه امت

ایران اسلامی را برتر از عهد پیامبر و صدر اسلام دانستند .

اسلام و حکومت اسلامی پدیده ی الهی است که با بکار بستن آن سعادت

فرزندان خود را در دنیا وآخرت به بالاترین وجه تآمین می کند و قدرت آن

دارد که قلم سرخ بر ستمگری ها و چاول گری ها و فساد ها و تجاوز ها                               بکشد و انسان را به کمال مطلوب خود برساند .  >متن وصیت نامه <

 

 

از توطئه های مهمی که در قرن اخیر ؛ خصوصاً در دهه های  معاصر و به

ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی آشکارا به  چشم می خورد ؛ تبلیغات

دامنه داربا ابعاد مختلف برای مآیوس نمودن ملت ها وخصوص ملت فداکار

ایران از اسلام است .

از همین قماش توطئه ها و شاید موذیانه تر ؛ شایعه های وسیع در سطح

کشورو شهرستان ها که؛ جمهوری اسلامی هم کاری برای مردم انجام نداد.

 

اینجانب یک وصیت به اشخاصی که  به انگیزه مختلف  با جمهوری اسلامی مخالفت می کنند و جوانان ؛ چه دختر و چه پسرانی که مورد بهره برداری منافقان و منحرفان فرصت طلب و سود جو واقع شده اند می نمای؛ که بی طرفانه و با فکر آزاد به قضاوت بنشینند ؛ و به تبلیغات آنان که می خواهند جمهموری اسلامی ساقط شود و گروه ها و اشخاصی که در داخل به آنان پیوسته و ازآنها  پشتیبانی می کنند ؛ با دقت  و بدون هوای نفس  بررسی و مطالعه کنید .

 

به ملت عزیز ایران  توصیه می کنم که به نعمتی که با جهاد عظیم خود تان وخون جوانان برومند تان به دست آورده اید هم چون عزیزترین امورقدرش را بدانید و از آن حفاظت  و پاسداری  کنید ؛ و در راه آن نعمت عظیم الهی وامانت بزرگ خداوندی کوشش کنید .(ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم)

از جمله نقشه ها که مع الآسف تآثیر بزرگی در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثارآن بازتا حد زیادی به جا مانده ؛ و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق ؛ را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو را قبله گاه عالم دانستند .

و قصیه این امر غم انگیز طولانی و ضربه هایی که از آنان خورده و اکنون نیز می خوریم کشنده و کوبنده است .

باید هشیار و بیدار ومراقب باشید که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق

با وسوسه های شیطانی شما را به سوی این چپاولگران  بین المللی  نکشند

و با اراده ی مصمم و فعالیت وپشت کار خود به رفع وابستگی ها قیام کنید.

 

در پایان به نکته بسیار مهمی که حضرت امام راحل(ره) درانتهای وصیت نامه تذکر داده اند و نمونه های فراوانی از عدول ها و تخریب ها نسبت به انقلاب خمینی کبیر توسط برخی ازافراد به ویژه خواص رخ داده و مشکلات فراوانی را برای امت صبور مقاوم و حاضر در همه ی امور و صحنه های انقلاب اسلامی و کشور عزیز اسلامی خودشان پیش آورده اشاره و به این یادداشت که به صورت مختصر وخلاصه بر گرفته از بخش هایی از صحیفه انقلاب می باشد خاتمه می دهم / والسلام

 

من در طول مدت نهضت اسلامی و انقلاب به واسطه سالوس و اسلام نمایی

بعضی افراد  ذکری از آنان کرده و تمجیدی  نموده ام که بعد  فهمیدم از دغل

بازی آنان اغفال شده ام ؛ آن تمجید ها در حالی بوده که خود را به جمهوری

اسلامی متعهد و وفادار می نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود.

و میزان در هر کس حال فعلی او است .

 

 


دکتر چمران منجی پاوه

پاوه ؛ محاصره ؛ مقاومت ؛ ایثار ؛ در خون ؛ آزادی

در حال شنیدن خبرها بودم که اعلام شد گروهکی درنقطه دیگری از کشورایجاد درگیری و آشوب نموده است.

این بار در غرب کشور و کردستان قهرمان

گروه های ملحد ؛ آشوبگران  کومله ؛ دمکرات و گروهک چپ ؛ بعد از حمله به پادگان های

سنندج ؛ بانه ؛ سردشت ؛ مهاباد ؛ نقده و ..... ؛ اقدام به قتل و غارت و تجاوز به نوامیس و

 دختران  جوان می کردند ؛که با اقدام ارتش جمهوری اسلامی و نیروهای انقلاب و با یاری

خداوند پس از چند روز جنایت شکست خوردند .

جنایتکاران پس از شکست تصمیم به اشغال پاوه گرفتند و شهر را محاصره نمودند .

شهر پاوه  لحظه به لحظه در حال سقوط  بود ومسئولین ازمردم می خواستند  تا خانواده ی

خود را به نقاط امن ببرند تا به دست این جنایتکارها کشته نشوند.

مردم جلوی فرمانداری جمع شده بودند و از فرماندار می خواستند که هر چه زودتر ارتش

و سپاه پاسداران را برای جلوگیری از سقوط شهر و تآمین امنیت مردم بکار گیرند.

مردم گرسنه بودند و سرگردان ؛ ترس ازحمله دموکرات ها زنان و بچه ها را نگران کرده

بود ؛ عده ای از عشایر مسلح که توسط گروه های ضد انقلاب تحریک شده بودند ؛ اقدام به

بستن راه های منتهی به شهرنمودند و کامیون های مواد غذایی که به سمت پاوه می آمدند

را غارت می کردند.

در چنین شرایطی  فرمانده هنگ ژاندارمری خواستار رفع محاصره از راه مذاکره شد .

دموکرات ها و مزدورها دست از محاصره شهر برنداشتند ؛ بلکه به جنایات خود افزودند .

همه مردم از وحشت به بیرون از خانه ها ریخته بودند و؛ حراسی که از صدای تیراندازی 

به جانشان افتاده بود ؛ خواستار اقدام سریع از سوی  مسئولین  برای  نجات  خود و شهر

بودند ؛ برخی ازمردم به کمک پاسدارها آمدنداما به علت حملات شدی خائنین به وسط شهر

عقب نشینی کردند .

در چشمان مردم نگاهی یآس آلود و غم انگیز با ترس از جنایتکاران بود که خبر رسید خدا

مرد ؛ مردم ؛ مرد سختی ها ؛ مرد مقاومت ؛ مرد خدا ؛ دکتر مصطفی چمران  ؛ مرد  مطیع 

ولایت را برای نجات مردم و شهر فرستاده است .

ماموریتی که امام امت به دکتر داده اند تا هر چه زودتر به پاوه آمده و شهر را ازمحاصره

رها کند ؛ در این لحظه عده ای از مردم برای استقبال از دکتر به سمت  ژاندارمری حرکت 

کردند .

بالگرد(هلیکوپتر) حامل دکتر چمران حدود عصر در آسمان پاوه ظاهر شد ؛ اما دموکرات-

ها با مشاهده آن اقدام  به گلوله باران نمودند ؛ هلی کوپتر با  تلاش  خلبان در میان گرد و

غبار نزدیک پاسگاه فرود آمد ؛ گلوله های دشمن  چند جای بدنه آن را سوراخ  کرده بود و

احتمال انفجار ش وجود داشت .

با باز شدن درب هلی کوپتر دکتر چمران که استاد جنگ های چریکی و نا منظم وپارتیزانی

بود ؛ با همراهان خود پیاده شده و سینه خیز خود را به نزدیک ترین ساختمان رساندند .

دکتر و همراهانش لحظاتی بعد خود را به پاسگاه ؛ با دو برج بلند  و محکم که در دو گوش

آن بود و به همه ی منطقه مسلط بود رساندند.

در این لحظات صدای گلوله باران دموکرات ها دقایقی قطع شد اما سکوتی نگران کننده در

میان وجود داشت ؛  فرمانده  پاسگاه با دیدن دکتر و نیروهای سپاه و ارتش اشک  شوق در

چشمانش حلقه بست و لحظه ای دکتر را ترک نمی کرد .

صدای گلوله وتیر اندازی دوباره در فضا پیچید و در و پنجره ها به لرزه افتاد ؛ دکتر به جز

چند نفر بقیه را عازم خانه ی پاسداران در وسط شهر نمود ؛ برای رفتن به مقر پاسداران

باید از میان دره ای عبور انجام می گرفت که در تیررس دشمن بود ؛ با تقلید از دکتر همه

به صورت زیگزاگ و به سرعت از زیر گلوله باران جنایتکاران عبور کردیم.

در سیمای دکتر شادی و لطافت ؛  بدور از اخم و پریشانی ؛ ولی در اعماق دیده گانش درد  

مردم دیده می شد ؛ دکتر مرد شب ها بود ؛ بنده راز و نیاز ؛ معشوق عاشق؛ ستایش گری

سپاسگذار؛ دکتر اشک مردم ؛ رشک مردم و امید محاصره شده گان بود .

خانواده های کرد برای فرار از دست دموکرات ها به مقر پاسداران  پناه آورده بودند ؛  در

آنجا محشری بود ؛ از ولوله کودکان و زنان ؛  بوی مرگ و ترس ؛ درد و غم در دیده گان

همه موج می زد ؛ چشمان  دکتر از گرفتاری مردم و فشار اشک به حلقه ی خونی می ماند

که احتمال ترکیدنش می رفت ؛ دراین هنگام یکی از پاسداران که به شدت مجروح شده بود

فریاد زد ؛؛؛ چرا کسی به فکر پاوه نیست ؛ اگر اقدام عاجل نشود هزار تکه خواهد شد.

دکتر چمران برادر پاسدار را بغل کرد و بوسید ...و چند لحظه بعد ...ساکت به بقیه خیره شد

یک هفته مقاومت در فضای  سخت ؛ نداشتن آذوقه کم آبی و شهری  در خاموشی ؛  شهید و

مجروح شدن اکثر پاسداران ؛ همه دردی سنگین بر جان دکتر بود .

پوتینهای دکترکه خونی وخاکی بود ؛ لکه های خون ؛ خون شهدایی که دکتر درآخرین لحظات

در آغوش خود داشت ؛ و سر انجام  با فرماندهی و بینش و هدایت دکتر و شهامت بی نظیر و

غیر قابل وصف پاسدارن و  فرمان کفر ستیز امام امت دشمنان ..................................


شما چند محافظ دارید ؟؟؟

بعد از شهدا شما چند‌تا محافظ داشته‌اید؟

من یک سوال دارم:

چرا کسانی که از انقلاب هیچ حفاظتی نمی‌کنند/ این همه محافظ دارند؟؟!!؟! / و مادر سمیه/ که این همه برای انقلاب / خون جگر خورده/ هیچ محافظی نباید

آن روزها/ در «بیمارستان نجمیه» وقتی «ماما»/ خبر آورد که «سمیه»/ صحیح و سالم به دنیا آمده است/ مادر نخندید/ اشکش از شوق به دنیا آمدن سمیه نبود/ واقعا داشت گریه می‌کرد / ضجه می‌زد / آخر دقایقی پیش/ از رادیو/ با همین گوش‌های خودش/ که آن زمان «سمعک» نداشت/ خبر شهادت همسرش را شنید / پس این روزها / تنها سالگرد عملیات کربلای پنج/ در زمستان 65 نیست/ سالروز تولد سمیه خانم هم هست/ و سمیه در همان روزی به دنیا آمد/ که پدرش «محمد» / در «سه‌راهی شهادت»/ به شهادت رسید/ جشن تولد سمیه/ سال‌هاست که در کنار مزار پدر/ برگزار می‌شود/ به صرف خرما، شمع، اشک، چفیه، پلاک و یک مشت خاک از یک سرزمین پاک/ مادرش می‌گوید/ خوردن کیک، سر خاک پدر شگون ندارد/ سمیه، دیروز/ وارد بیست‌وچهارمین سال زندگی‌اش شد و / پدرش‌تنها 23 سال از خدا عمر گرفت/ و با این «غبار»/ گرد یتیمی از صورت سمیه/ پاک نخواهد شد/ و دیروز جشن تولد سمیه بود/ مادرش/ کارت دعوت فرستاد به همه مسوولان/ که در ترافیک «بزرگراه شهید اشرافیت انگلیسی» گیر کرد و به دستشان نرسید/ باز هم جشن تولد سمیه/ در «قطعه 26» / غریبانه بود/ و باز هم «مترو»/ به «بهشت زهرا(س)» نرسید/ و در ایستگاه «جوانمرد قصاب»/ خراب شد/ و یاران را/ چه غریبانه/ قال گذاشت/ گلزار شهدا/ BRT ندارد/ و تاکسی‌ها فقط «دربست» سوار می‌کنند/ بی‌معرفت/ 7 هزار تومان از سمیه و مادرش کرایه گرفت/ و تازه/ از «حرم امام (ره)» هم جلوتر نرفت/ گفت: اگر داخل بهشت‌زهرا (س) بروم/ هزار تومان بیشتر می شود/ اما محمدآقا/ با 70 تومان رفت شلمچه / و گلوله خورد به قلبش/ و به عکس امام / که روی سینه داشت/ اما عکس امام پاره نشد / فقط یک مقدار از خون محمد / روی عکس امام لخته شد/ و چقدر آرزو داشت این شهید/ که نخستین فرزندش را ببیند/ نام سمیه را/ خودش انتخاب کرده بود/ خانواده شهید کریمی/ خاندان «هزار شهید»‌اند/ خب یک عده چطور هزار فامیل‌اند/ ما یک عده هم داریم هزار شهید/ به همین راحتی/ سمیه با پسر همرزم پدرش ازدواج کرده / و محسن/ پدرش در مرصاد/ عمویش در بدر/ آن یکی عمویش در والفجر مقدماتی/ و دایی‌اش در کربلای چهار به شهادت رسیدند/ سمیه، ماه عسل به شلمچه رفت/ و دید در قتلگاه پدرش/ پارک درست کرده‌اند/ و روی پلاکارد/ به جای آنکه بنویسند/ اینجا قدمگاه شهیدان است/ با وضو وارد شوید/ نوشته‌اند؛/ از نشستن روی چمن خودداری فرمایید/ آب، آشامیدنی نیست/ گل‌ها را پرپر نکنید./ کاش پرپر نکردن لاله‌ها / یکی از بندهای بیانیه حقوق بشر بود/ و کسی روی درختی که محمدآقا کاشت/ و با خونش/ آن را آبیاری کرد/ برای برنده جایزه نوبل یادگاری نمی‌نوشت/ خدا رحمت کند شهید «سعید شاهدی» را/ به شلمچه می‌گفت، «شلم»/ و تکیه کلامش این بود: «برادر، شلم کجا بودی؟!»/ «علی مطهری»/ شلم نبود/ استاد شهید می‌گفت: / جهاد در راه خدا/ لیاقت می‌خواهد/ بعضی‌ها ماندند در تهران/ تا ذخیره‌ای باشند برای فردای انقلاب/ تا در روز مبادا/ به بازی بیایند و/ سردار جبهه فرهنگی باشند! / چه بسیار که قرار بود به‌عنوان «ذخیره طلایی»/ به بازی بیایند/ اما بازی خوردند/ و به جای گل زدن به بی‌بی‌سی/ نقش «غضنفر» را بازی کردند/ و در شرایطی که دروازه‌بان ما/ یکی از دست‌هایش را/ در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس/ از دست داده بود/ توپ را درون دروازه خودی کردند/ تا بی‌طرفی‌شان را/ به «فیفا» ثابت کنند/ این روزها/ بازیکن بی‌غیرت/ فقط در «استقلال» و «پیروزی» نیست/ در «تیم انقلاب» هم / هستند بازیکنانی که کم‌کاری می‌کنند/ و اخبار تیم را/ می‌گذارند کف دست «جورزالیم پست»/ این روزها عده‌ای برای انقلاب/ دنبال «مربی‌خارجی» می‌گردند/ با «جورج سوروس» / در همین رابطه مذاکره‌ کرده‌اند/ ولی سر رقم قرارداد/ به توافق نرسیدند/ مربی خارجی/ حتی اگر «کاپلو» هم باشد به درد ما نمی‌خورد/ مربیان خارجی چه بر سر «پرسپولیس» آوردند؟!/ اسکندر با «تخت‌جمشید» چه کرد؟/ و رسانه‌های خارجی/ چه بر سر شیخ بی‌چراغ آوردند؟/ من یک سوال دارم؛/ این منافقین/ این آشوبگران خداجو/ عاشورای سال گذشته هم/ در همین تهران بودند،/ امسال/ زیر عبای چه کسی/ زبان‌شان دراز شد؟/ و از ورای کدام نامه سرگشاده / پای‌شان به خیابان انقلاب باز شد؟/ و این غائله آغاز شد؟/ چرا هیچ‌کس در مناظره، این پرسش‌ها را مطرح نمی‌کند؟!/ آقای ضرغامی! اگر مردی/ مرا به رسانه ملی دعوت کن/ زبان من «سرخ» است/ و سر سبز اموی را بر باد می‌دهد/ زبان من سرخ است و / وقتی دوربین را می‌بیند، دچار «لکنت» نمی‌شود/ «تخم کفتر» باید داد به این نازک‌شیعه‌ها/ که جلوی دوربین سونی/ به پت‌پت افتاده‌اند/ آن حرف‌هایی که «احمدی‌نژاد» در مناظره زد/ همان حرف‌هایی است که پدرم در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود/ پدرم با زر و زور و تزویر / با این مثلث سه‌ضلعی/ که شبیه جام زهر است/ مخالف بود/ و آن زمان هم/ عجبا که رقابت، 3 به 1 بود! / نه، پدرم جناحی نبود،/ نه چپ بود و نه راست/ و نه حتی در جناح ذوالجناح/ پدرم/ نسلش به «آدم» می‌رسد و / در «جناح روح‌الله» بود/ و وقتی به جبهه رفت/ هیچ‌کس به او/ 220 میلیون/ وام بلاعوض نداد/ تا تانک بخرد/ و از خودش دفاع کند/ پدرم/ نامه‌های امام را می‌بوسید/ و تاب ناله‌های او را نداشت/ و با دوستانش به خاطر ولایتمداری‌شان/ قطع ارتباط نکرد! / من فقط/ یک پنج‌تومانی زرد/ گذاشتم کف دست آن مرد/ که در قطار تهران - اندیمشک/ برای خودش شکلات بخرد/ و وقتی برگشت/ با پیکر غرق به خون/ این پنج‌تومانی زرد/ هنوز در دستان پدرم برق می‌زد/ امانت‌داری یعنی این/ شما خیانت کردید در امانت انقلاب/ و در مناظره/ کم آوردید/ من هم می‌گویم در انتخابات تقلب شده/ ولی نه در این انتخابات/ در دوم خرداد/ تقلب رخ داد/ «خاتمی» دروغ گفت و «ناطق» راستش را نگفت/ درود بر سه «سید حسینی» / آری اما «سید»! چرا پای مذاکره با مربی خارجی نشستی؟!/ جامعه مدنی/ ریشه در خانه پیغمبر داشت/ یا ویلای جورج سوروس؟!/ و ناطق هم/ راستش «مالک اشتر» نبود/ 7 ماه فتنه/ اما صدایی از ناطق درنیامد/ «قالیباف» اما چرا/ یک بار به حرف آمد/ فقط یک بار/ و ما را شرمنده کرد/ که در تونل توحید بالاخره «هل من ناصر» را شنید/ BRT/ این روزها / دیر/ و کلی با تاخیر/ به میدان انقلاب می‌رسد/ امام کی گفت / پشتیبان «ولایت مترو» باشید تا تونل توحید ریزش نکند؟!/ آقای قالیباف! نگذارید تونل توحید را / نااهلان و نامحرمان افتتاح کنند/ این تونل/ از زیر خانه پدر سمیه/ عبور می‌کند که در کربلای پنج/ لحظاتی قبل از شهادت/ خنده زد/ تا نکند روحیه بچه‌ها ضعیف شود/ من می‌خواهم حساب انقلاب را/ با شهردار تهران صاف کنم/ آن یک دفاعی که/ در این 7 ماه از انقلاب کردید/ شهدا را شرمنده کرد/ جناب شهردار/ بگو چقدر می شود/ از یکی قرض می‌گیرم/ با شما حساب می‌کنم/ مهر انقلاب حلال، جانش آزاد/ جناب ضرغامی! / من «آقای دوربینی» نیستم/ علاقه‌ای هم به تظاهر ندارم/ از این برنامه‌های آبکی شما هم/ حالم به هم می‌خورد/ ولی اگر مردی سر دوربین صدا و سیما را / بچرخان طرف حنجره من/ چرا من باید با چاه درددل کنم؟!/ من علی(ع) نیستم/ بعد از جنگ/ 25 سال/ سکوت کردم/ و این روزها/ صبرم دارد تمام می شود/ این مناظره‌ها روی مخ من است/ و برنامه‌اش «رو به گذشته» / اتفاقا/ سخن من هم درباره گذشته است/ من یک سوال دارم: / شهدا که خاک‌مان را حفظ کردند، پس دشمنان پدر من/ در «سه‌راه جمهوری» چکار می‌کنند؟!/ شهدا که خاک‌مان را حفظ کردند،/ اینجا چه خبر است؟!/ شهر من/ کی دست دشمن افتاد؟!/ بعد از شهدا/ چه کسی قرار بود دیده‌بانی کند؟/ چه کسی صندلی را چسبید و / پست را خالی کرد؟/ همسر سمیه/ که خود فرزند شهید است/ و پدرش سعید/ در «اسکله الامیه»/ قهرمان بود،/ نه در «اردوگاه الرمادی»/ که در همین آبادی/ اسیر شد/ و مردان خداجوی موسوی/ به اسیر مدارا نکردند/ چون مقتدای‌شان علی‌(ع) نبود/ بلوتوثش هست/ اگر موبایل‌هایتان/ ویروس نگرفته باشد/ برایتان می‌فرستم/ دوست بسیجی من «محسن»/ اسلحه دستش نبود/ ولی چون ریش داشت/ هیچ جای سالمی در بدنش/ نگه نداشتند/ ریش او/ ریشه در مرصاد داشت/ و «تفحص» هنوز نتوانسته پیکر پدرش/ «شهید محمدی» را پیدا کند/ من تصاویر شهدا را زیاد دیده‌ام/ بعثی‌ها/ از بعضی مردان خداجوی موسوی/ مهربان‌تر بودند/ و در مجلس/ هیچ کمیته‌ای نیست/ تا تحقیق کند/ که بسیج/ در این 7 ماه/ چقدر شهید داد؟!/ مقصر حادثه کهریزک شناخته شد/ مبارک است/ ولی هنوز منافق بودن سران فتنه/ برای عده‌ای/ مشخص نشده است/ و اصلا ان‌شاءالله که گربه است!! / / توطئه هم توهم است/ الکی هم به بزرگان انقلاب/ تهمت نزنید/ آشتی آشتی/ با هم بریم تو کشتی/ نه، قایق من عاشورا بود که در دجله گم شد/ من سوار کشتی تایتانیک نمی‌شوم/ «دی کاپریو» مظلوم نیست/ مظلوم من هستم / که اسلحه پدرم را / دست منافقین می‌بینم / مظلوم بچه‌های بسیج‌اند / که خسته / با دستان بسته / پیشانی پینه‌بسته / دل شکسته / و هزار و یک غم و غصه / به شهادت می‌رسند / و کسی اخبارشان را مخابره نمی‌کند / من خبرنگار آزاده‌ای هستم/ که می‌خواهم برای شما/ خبری مخابره کنم/ یکی از شهدای بسیج/ در همین حوادث اخیر/ که هنوز عده‌ای/ در فهم آن گیج می‌زنند/ فرزند جانباز سه‌راهی شهادت بود/ که پدرش از دست بعثی‌ها/ جان سالم به در برد/ ولی خودش اینجا/ در سه‌راه جمهوری/ توسط مردان خداجوی موسوی/ به شهادت رسید/ به راستی ما چند کشته باید بدهیم/ که بی‌حساب شویم! / از سر چند زن چادر باید بکشند؟/ بر سینه چند بسیجی/ باید چاقوی کینه فرو کنند؟/ چند نفر از ما باید بمیریم؟/ چند عاشورا باید هلهله کنند؟/ چند صفحه از قرآن/ باید پاره شود؟/ کهریزک/ الان پیراهن عثمان است/ آسایشگاه سالمندان نیست/ در مجلس/ برخی نمایندگان / پیراهن خونی چمران را نمی‌بینند/ فقط پیراهن عثمان را می‌بینند و/ تنها اخبار «پارلمان نیوز» را می‌خوانند/ آقای لاریجانی! / ندیدی که لباس بسیجی را/ از تنش درآوردند و /با دشنه/ به جانش افتادند؟/ باز هم بگویید ان‌شاءالله که گربه است!!/ این بود عمل به مّر قانون؟/مقصر حادثه کهریزک باید مجازات شود و/ درباره سران فتنه/ اما نگاه کنید، یعنی خب، اینکه درست ولی، باشد، راستش، بالاخره/ یعنی که هنوز باید مناظره کرد/ بگو شیخ بیاید «رو به فردا»/ با «آرای باطله» مناظره کند/ ساده‌ای تو چقدر شیخ/ جواد هم / به جای «اطاعت» از تو/ به موسوی رأی داد!! / آقای مطهری/ مقصر احمدی‌نژاد نبود که در مناظره/ آن حرف‌ها را زد/ مقصر/ امام بود / که انقلاب کرد/ مقصر/ امام بود که قائم‌مقامش را/ با ادبیاتی بدتر از احمدی‌نژاد/ خلع کرد/ مقصر/ امام بود/ که ولایت فقیه را/ ولایت انبیا می‌دانست/ اصلا مقصر / ابوتراب بود/ که به جای میانه‌روی/ طلحه و زبیر را/ از خود طرد کرد/ و در مناظره با «عقیل»/ آهن گداخته به دستش نهاد/ و در مناظره بعدی / شمع بیت‌المال را خاموش کرد/ و الان میکروفون‌های صدا و سیما/ نسبت به فریاد من/ آلرژی پیدا کرده‌اند/ و / تصویر کربلای پنج را نشان می‌دهند/ البته ساعت 3 نصفه شب/ که همه خوابند/ تا گلوی بریده «شهید حاجی‌باشی»/ احساس کسی را جریحه‌دار نکند/ آری، سیما نشان نمی‌دهد که در 30 خرداد/ تظاهرات مسالمت‌آمیز/ چگونه به شهادت پنج بسیجی منجر شد/ و چه فاجعه‌ای رخ داد/ این روزها/ بانک مرکزی/ بدهی دولت به شهرداری را می‌بیند/ و اقساط عقب‌افتاده وام ازدواج مرا/ اما هیچ‌کس/ بدهی حضرات به انقلاب را /به ایشان گوشزد نمی‌کند/ و همه از انقلاب طلبکار شده‌اند/ از زعفرانیه تا فرمانیه و از کامرانیه تا خانه شیخ در نیاوران/ چقدر صف طلبکاران انقلاب دراز شده!/ «شیخ دیپلمات» هم هست؟ از زعفرانیه تا فرمانیه / چند کیلومتر است / یکی برای من این را حساب کند / این روزها صف طلبکاران انقلاب را با کیلومتر هم نمی‌شود حساب کرد / آن دنیا/ در پل صراط/ شهدای سرپل ذهاب/ جلوی استوانه‌های نظام را خواهند گرفت/ حق‌الناس/ برای آن عوام‌الناس است/ که از سمیه و مادرش/ کرایه دوبل گرفت/ حق الله/ برای نمرود، ابوسفیان و بوش کوچک است/ اکبر گنجی / بدون سوال و جواب/ جایش در موتورخانه جهنم است/ و اما حق‌الانقلاب/ حق‌الامام/ حق‌الشهدا/ برای شماست/ که به اسم همسایه شدن با امام/ و نزدیکی با پیر جماران/ ویلانشین شدید/ مالک اشتر هم/ اگر ویلای شما را داشت/ از بس که قشنگ و دلرباست/ سکوت می‌کرد/ و حق را به باطل می‌داد/ و در مناظره/ خوابش می‌برد/ و در مبارزه/ کم می‌آورد/ و در سرکار/ خمیازه می‌کشید و / غش می‌کرد به طرف قرآن‌های روی نیزه/ حتی اگر ناطق هم سکوت کرده باشد/ باز قرآن ناطق، علی است/ ولایتی بودن/ به جهت وزش باد/ بستگی ندارد/ من به خاطر روحانیت/ به ناطق رای دادم،/ که حالا سکوت کند!/ و مادر یکی از سرداران شمال/ زمین کشاورزی‌اش را فروخت/ تا از مستأجری/ نجات پیدا کند/ ولی اینجا/ عده‌ای/ گران‌فروش شده‌اند/ و آبروی‌شان را/ حتی در راه ولایت هم/ خرج نمی‌کنند/ من هم/ در «ویلای فرمانیه» بودم/ بعد از 9 دی/ نطقم باز می‌شد!/ و همین که غائله خوابید/ بیدار می‌شدم!/ من بسیجی نیستم / اما می‌دانم که/ سلاح سازمانی بسیج/ بصیرت است/ و اسلحه‌ای جز صبر ندارد/ دست من قلم است/ نه تفنگ/ فشنگ من/ همین جملات است/ من با همین سلاح/ شما را با موشک‌های قاره‌پیما/ خلع سلاح کرده‌ام/ من با همین قلم/ پای‌تان را قلم کرده‌ام/ من به فکر آسایشگاه جانبازان ثارالله هستم/ من خودم لباس دارم/ برایم پیراهن عثمان ندوزید/ من زودتر از شما/ فهمیدم که خشونت بد است/ من وقتی/ به بد بودن خشونت پی بردم، / که دیدم/ لاجوردی را/ ناجوانمردانه کشتند/ و آوینی روی مین رفت / و صیاد به زمین افتاد/ من/ زمانی که بدن همت را/ بدون سر دیدم/ از خشونت حالم به هم خورد/ لطفا مظلوم‌نمایی نکنید/ شهید را ما می‌دهیم / پزش را شما می‌دهید؟/ من تاریخ زیاد خوانده‌ام/ مظلوم/ بسیجی اروند بود/ که بعثی‌های نامرد/ حلقومش را بریدند/ اما فریادش را نتوانستند./ الان/ با ارزان‌ترین قطب نماها/ به راحتی/ جهت حرکت آب در / قطب جنوب را/ تشخیص می‌دهند/ ولی گران‌ترین‌شان هم/ نمی‌توانند مشخص کنند/ که برخی خواص ما/ کدام سوی این میدان/ رو به قبله شده‌اند!!/ مرد/ مولای ماست/ که خیمه انقلاب را/ سرپا نگه داشته/ مولای ما/ امام را دوست دارد/ نه بالاشهر را/ حسینیه جماران را دوست دارد/ اما به این بهانه/ نیاوران نیامد/ ویلانشین نشد/ بهترین صحابه خمینی/ که هنوز هم با ما همسایه است/ «خامنه‌ای» است/ ما یوسف خود نمی‌فروشیم/ ما فرزندان خوب خمینی هستیم/ نه بچه‌های تخس یعقوب/ اینجا کنعان نیست/ کوفه هم نیست/ تهران است/ و از مدینه، بیشتر/ «کوچه بنی‌هاشم» دارد/ من/ جوانی از جوانان بنی‌هاشم نیستم/ سر این کوچه ایستاده‌ام/ تا مگر «عباس» را ببینم/ من عددی نیستم که شما/ دعوای‌تان را با من / به حساب انقلاب بنویسید!/ جوانمردان! به ازای هر صدناسزا/ که بار من می‌کنید/ یک تلنگر هم به دشمن بزنید/ بسیجی/ فحشش را از دشمن می‌خورد/ این سهمیه را/ هر روز CNN و BBC / سر ساعت به ما می‌دهند/ جای فحاشی به بسیج/ پشت در مستراح است/ که شهرداری / در هر میدانی / از نوع دیجیتالی‌اش/ چندتایی گذاشته/ و تا سکه را نیاندازی/ کارت را راه نمی‌اندازد / نه ما قابل این ناسزاها هستیم،/ و نه رسالت شما/ پریدن به ماست/ شما حتی اگر / اسم‌تان ناطق هم نباشد / باز نباید سکوت کنید/ شما/ خواص این انقلابید/ ولایتی بودن را/ ما از شما یاد گرفتیم/ اما چندی است / از استاد پیشی گرفته‌ایم/ ما تند نرفته‌ایم/ شما/ زیادی آرام می‌آیید/ شما حتی/ از مادر «شهید کارور»/ که 75 سال دارد/ و کمرش قوز کرده/ و آرتروز دارد / آهسته‌تر راه می‌روید/ با همه این احوال / 9 دی آمد خیابان انقلاب / آقایان!/ مالک‌اشتری‌های خوبی باشید/ و فقط به خاطر رسیدن به مصر/ گام‌های‌تان تند نشود!‌/ و تنها وقتی نامزد ریاست جمهوری هستید/ نطق‌تان باز نشود/ مالک/ ملک و املاک نداشت/ مالکِ اموالش نبود / مالکِ نفسش بود / جلودار بود/ کاندیدای شهادت بود/ نه نامزد ریاست/ خط شکن بود/ خط می‌داد/ خط نمی‌گرفت /... / غصه‌ها دارد/ این دل تنگم/ می‌خواهم برای‌تان قصه بگویم/ قصه‌ای از آن روزها/ که وقتی «ماما» / خبر آورد/ سمیه، صحیح و سالم به دنیا آمده / نمی‌دانست دو ساعت قبلش/ پدرش «محمد»/ شهید شده بود!/ «ما‌ما» / 24 ساعت/ در بیمارستان بود/ پرستاری می‌کرد/ آمپول می‌زد/ و این چیزها را نمی‌دانست/ اما شما که می‌دانستید!/ شما هر روز / ناشتا/ به جای سیب/ روزنامه می‌خوانید/ و انقلاب را آسیب‌شناسی می‌کنید/ و من در صفحه جنگ برای شما نوشتم که / وقتی شهید «محمد کریمی» / با صورت/ روی زمین افتاد/ پشت لباسش نوشته بود: «رهسپاریم با ولایت، تا شهادت»/ آقایان! باور کنید/ این مترو/ شما را/ در «ایستگاه جوانمرد قصاب»/ خواهد کاشت/ آخر این قافله / ناسلامتی عزم کرب‌وبلا داشت!/ مرکب‌تان را عوض کنید/ با این مدیریت مترو/ نمی‌توان کربلا رفت و/ به ایستگاه بین‌الحرمین رسید/ ایمان آدم باید/ ضدگلوله باشد/ یکی از محافظان‌تان را/ مامور کنید/ که به جای جسم‌تان/ مراقب نفس‌تان باشد/ من با شما دعوا ندارم/ گلایه‌ام از روزگار است/ روزگار آزگاری است/ با این حال و روز / گرد یتیمی/ از صورت سمیه/ پاک نخواهد شد/ من این را حتم دارم/ و مطمئن هستم / فلان مسؤول/ الان 7 تا محافظ دارد/ اما هیچ خیری به انقلاب نمی‌رساند/ و اصلا اگر تنها هم بیرون بیاید/ هیچ‌کس/ حتی «انجمن پادشاهی» هم/ با وی کاری نخواهند داشت/ شرکت در برنامه «رو به فردا»/ برای از ما بهتران است/ که سرشان بوی قرمه‌سبزی نمی‌دهد/ آقای ضرغامی! سر دوربین تلویزیون را/ بچرخان طرف قلم من/ من یک سوال دارم: / چرا کسانی که از انقلاب هیچ حفاظتی نمی‌کنند/ این همه محافظ دارند؟! / و مادر سمیه/ که این همه برای انقلاب / خون جگر خورده/ هیچ محافظی نباید داشته باشد؟! / یک سوال دیگر‌ / آن دنیا جواب محمد آقا را چه می‌دهید؟ / هیچ می‌دانید صبح عاشورا در خیابان جمال‌زاده، چادر از سر همسرش کشیدند/ یک سوال دیگر/ بعد از شهدا/ شما چندتا محافظ داشته‌اید؟؟؟!!!!! / یک سوال دیگر/ ... یک سوال دیگر.../ نه، کسی نیست با من مناظره کند!

 


میانه روی ..... از چه رو ی و چرا ؟

این روزها بسیار شنیده اید: تندرو(رادیکال) نباش و....نباش ؛؛؛

  میانه رو باش!!!؟؟؟

براین نکته تآمل کردم  ؛؛؛  چرا میانه رو؟؟؟ آیا در مسیر حق ؛  واژه ای  به  نام ( میانه رو )

جایگاهی دارد ؟

تغییر و تحول در عواطف ؛ احساسات ؛ روحیه و حتی اعتقادات انسان ؛ فرضی نا ممکن نیست

اما صورت ناگهانی نیز ندارد .

ایجاد تغییر در افکار ؛ دیدگاه ها ؛ اعتقادات و مذهب ؛ در یک حرکت پر سرعت و با شیبی بسیار

تند وآنی ؛ امکانی دشوار است ؛ هر چند ایجاد حادثه ممکن می باشد .

برای تغییر در افکار و اعتقادات انسان اعم از مثبت یا منفی نیاز به زمان و برنامه قام به قام

و آرام دارد. در واقع همان حرکت نرم وبراندازی نرم ! که شروع آن از یکایک افراد با سستی

روح و عدم خود شناسی و خدا شناسی شروع می شود .

این همان حرکت شیطانی است ؛ شیطان به ؛ اسرار ؛ عواطف ؛ افکارو ظرایف روحی انسان

آگاه است ( البته ما نباید عمل شیطان را در هر موردی  ضد مومنین بدانیم ؛ هر چند این خود

فلسفه و حکمتی دیگر دارد)

شیطان با شناختی که ازانسان دارد؛ در پیش روی او یک مسیر ملایم و آرامی را برنامه ریزی

می نماید ؛ آنگونه که ابتداء در طی این مسیرهیچگونه سختی احساس نشود . و آرام آرام  در

افکار و حال او تغییر ایجاد می شود .

یک مثال واقعی :  فردی دوست خود را پس از دوران گذری می بیند ؛ و از تغییری که در او به

وجود آمده حیرت می کند ؛ حال ؛ وای برما که این تغییر دراعتقادات؛انسانیت ؛ و تولی و تبری

باشد ؛ به دوست خود می گوییم ؛ با خود چه کرده ای ؟ از راه فلاح و.... دورافتاده ای و... این

تا جایی است که درون گرداب فتنه گرفتار نشده باشی .

همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند : در جنگ صفین یکطرف حضرت علی(علیه السلام)

و یارانش ؛ طرف دیگر معاویه و توطئه  قرآن بر نیزه کردن  و نماز به جماعت  برگزار کردن

در آن زمان نیز طرف شکست خورده دست به توطئه فرهنگی زد ؛ و عده ای میانه رو و بعدها 

پله پله سقوط و در دام معاویه و سرنوشتی جز باتلاق نسیبشان نشد .

در باب غلطیدن  خوش آهنگ در مسیر انحراف ؛ یکی از دوستان  مثالی داشت هر چند .... اما 

همینطور است : از دید افراد مومن و دین دار؛ فیلم سکس بدتر است یا فیلم هایی که فیزیک آن

و گریم آن مذهبی و دینی است / این فیلم آشکار است ؛ اما شناخت ؛ و درک در فیلم هایی که با 

الوان و کلام مذهبی در جهت انحراف تهیه می شود ؛ دشوار ؛ از همین  رو در سال های؛اخیر

و بخصوص ماه های گذشته عده ای بر آن شدن تا با نام  مقدس امام حسین ( علیه السلام ) و

امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) تحت عنوان پیروی از خط امام به هر عمل  مزورانه ای

دست زده و برخی را به بیراهه؛ کج راهه و بن بست بکشانند؛ وبا پیروی از طرح های خصمانه

وبراندازی نرم ؛ با حرکت شیطانی خود و دیگران را به سقوط نزدیک کنند .

هر چند تا کنون موفقیتی برایشان حاصل نشده است؛اما لطمات و خساراتی به همراه داشته است

و اکنون پس از طی راه های مختلف برای رسیدن به مقصود نا صواب خود و عدم توفیق و دیدن

انتهای راه سقوط ؛ دست به کلماتی  چون  وحدت ؛ حد وسط ؛ حکمیت ؛ اعتدال و ..... زده اند که

راه ؛ رفتار با فتنه و محاربه همان است که در قرآن عظیم  و قانون اساسی به روشنی بیان شده

است / این طرفند ها نیز در صدر اسلام وجود داشت .  

 همانگونه که عمر سعد ؛ لعنت الله علیه ؛ ادعا می کرد که برای صلح بین امام حسین (علیه -

السلام) مامور به تکلیف است و می خواهد اختلاف بین امام حسین (علیه السلام) و یزید را بر

طرف کند ؛ اما بر پیکر ملکوتی اما م حسین چه ها که نکردند ؛ و اینان با انقلاب اسلامی !!!

معاندان با انقلاب اسلامی ؛ راهی جز مجازات برای خود نخواهند که جز این مورد رضای خدا

و امت خمینی (رحمت الله علیه ) نخواهد بود .

در میان حق و باطل راهی میانه وجود ندارد . راه همان گفتار ولایت است و بس / والسلام /

  

 


یک ساعت در .....

گفتم چه بنویسم که با یادداشت های قبلی متفاوت باشد

                       --------------------------------------------------

                             پیشاپیش از دوستان زنجانی پوزش میطلبم 

                            ------------------------------------------

درچند ماه گذشته روزی با خودروی سواری شخصی به شهر زنجان رفتم ؛ البته مقصد من شهرستان

 بیجار بود .

ساعت 5 صبح از تهران خارج شدم ؛ چون فرصت داشتم به سمت زنجان حرکت کردم و ساعت هشت

وارد زنجان شدم ؛ تصمیم گرفتم صبحانه خورده و گشتی در شهر بزنم طی ساعتی که در شهر زنجان

بودم چهار بار با افسران راهنمایی و راننده گی روبرو شدم ؛اولین بار که در حال و هوای  راننده گی

در تهران بودم ! افسر موتورسواری رادرکنار خودروام‘مشاهده کردم که به سبک اشاره می خواست

با من ارتباط برقرار کند . چون شیشه بالا بود متوجه نشدم  لحظه ای ایستادم و شیشه را پایین آورده

سوال کردم ‘ به زبان ترکی چیزی گفت متوجه نشدم .کنار خیابان ایستادم و -

گفتم: گویا شما توجه ای به قانون و مقررات اجتماعی ندارید !؟

گفت: اما به فارسی ‘ شما توجه به مقررات رانندگی ندارید!؟ بعد من..... !؟

گفتم: چطور شما راننده گی مرا می بینید ! اما قوانین اساسی و مهم  برای شما اهمیتی  ندارد  و به

چشم نمی آید !؟

گفت: چطور!؟

گفتم: شما بفرمایید اشکال راننده گی چه بوده!؟

گفت: شما آرام حرکت می کنید و می ایستید ‘ چند لحظه بعد حرکت و باز توقف ‘ چند  دقیقه هست که

شما را اینگونه می بینم /

گفتم: راننده گی من هم چون همه روزه است (بدانید ‘ ره رو آن است که آهسته و پیوسته رود / نه .

....‘ گفت: راننده گی در تهران ... این چگونه است ؟

گفتم: اگر چند ماه گذشته در تهران بودید !! همین می دیدید ‘افرادی که به صورت غیر قانونی و بدون

مجوز به خیابان ها می ریختند علاوه بر ایجاد نگرانی برای مردم و وارد کردن خسارت فراوان باعث

ایجاد ترافیک شدید می شدند‘ و هم قانون را زیر پا می گذاشتند و هم حقوق مردم را پایمال می کردند

خوب درچنین ترافیک رسانه ای که یک راده به حساب می آورند باید لحظه ای ایستاد و تامل و مجدداَ

همین رویه را تکرار کرد . ( در یک چنین فضای آشوب و اضطراب ‘‘‘!!! تصمیم چیست؟)

بهر حال با آقای افسر خداحافظی کرده و به راه ادامه دادم تصمیم  گرفتم به بازار بروم  و ( بیر تعداد

پیچاق آلام ) اما چون تشنه شده بودم در مقابل فروشگاهی توقف کردم و‘‘‘ایسته دیم بیر سو قابچاقی

آلام ‘‘‘ بعد از برگشت افسر راهنمایی در کنار خودروام ایستاده بود ‘ قبل از اینکه ایشان صحبت کنند

گفتم: جناب من ترکی بلد نیستم لطفاَ فارسی صحبت کنید .

مجدداَ گفتم: چیزی شده!؟

گفت: دوبله پارک کردی !

گفتم: من پارک نکردم چند لحظه توقف داشتم ‘ چطور مگه!!؟

گفت : خوب خلافه /

گفتم: چرا!؟

گفت: این همه جای پارک و ‘ دوبله !!!

گفتم: کدام جای پارک‘! در خیابان حتی برای یک خودرو هم جای پارک نیست ‘! چاره ای نیست برای

چند لحظه مجبور به ایستادن دوبله هستیم .

گفت: آقا این همه جا ‘ پس از لحظه ای دیدن و دقت متوجه شدم که در تهران  نیستم ‘ بلکه در شهر

ذیگری هستم ‘ به جناب ستوان گفتم ببخشید من فکر کردم در تهران هستم ‘ زیرا در تهران افراد بی

مسئولیت و خود خواهی وجود دارند که با ایجاد بلوا و قائله و آتش زدن و بستن  راه باعث می شوند

راهی  برای عبور نباشد و خودرو ها بناچار دوبله  یا سوبله و ... بایستند . با ایشان  نیز خدا حافظی

کرده به حرکت ادامه دادم ‘ برای رفتن  به  بازار و خرید  پیچاق آشپزخانه  باید آدرس می گرفتم ‘ در

حین حرکت راننده  خودروی کنارم را صدا زدم  تا آدرس را بپرسم  هر دو  می بایست آهسته  حرکت

می کردیم تا بتوانیم صحبت کنیم و صدای  یکدیگر را بشنویم و این باعث  شده بود تا  عرض خیابان 

بسته و خودرو ها ی پشت سر ما به آرامی حرکت کنند  که تعدادی از راننده گان اقدام  بوق زدن پی

در پی نمودند .دراین هنگام من نیز شروع به بوق زدن کردم ‘این بار نیز با یک افسر وظیفه شناس 

روبرو شدم /

پرسیدم جناب دیگر چه شده ؟

گفت: چرا بی جهت بوق می زنی ؟

گفتم: این همه بوق زدن شما فقط به من می گویید و اعتراض می کنید !؟

گفت: اونها به واسطه شما که راه را بسته اید بوق زدن شما که جلویتان باز بود ‘ چرا؟

گفتم: در تهران جلبک هایی در خیابان راه می افتادن و بی خود شروع به زدن بوق می کردند و اگر

راننده ای بوق نمی زد ‘ شیشه و بدنه خودرو را شکسته و داغون  می کردن ‘ لحظه ای  فکر کردم

با این عده ی شرور روبرو شدم!

بهر حال این نیز بگذشت إ پس از خرید با شهر زنجان ‘‘‘ آلاه تاپشرب  زنجان دان بیجارا طرف گدیم

این ماجرا ادامه دارد . اما جون قصد ندارم دوستان را خسته و آزرده کنم همین جا خاتمه می دهم